نصیب داشتن. صاحب قسمت بودن: بدو گفت کسری که آباد شهر کدام است و ما زو چه داریم بهر. فردوسی. همه نامداران و گردان شهر هر آنکس که او از خرد داشت بهر. فردوسی
نصیب داشتن. صاحب قسمت بودن: بدو گفت کسری که آباد شهر کدام است و ما زو چه داریم بهر. فردوسی. همه نامداران و گردان شهر هر آنکس که او از خرد داشت بهر. فردوسی
مهربانی داشتن. خوش رفتاری داشتن، دقیقه یا خصوصیتی از جمال داشتن. لطافت داشتن: همه کس را تن و اندام و جمال است و جوانی این همه لطف ندارد تو مگر سرو روانی. سعدی. فصل نوروز که بوی گل و سنبل دارد لطف این باد ندارد که تو می پیمایی. سعدی. لازم است آنکه دارد اینهمه لطف که تحمل کنندش اینهمه ناز. سعدی
مهربانی داشتن. خوش رفتاری داشتن، دقیقه یا خصوصیتی از جمال داشتن. لطافت داشتن: همه کس را تن و اندام و جمال است و جوانی این همه لطف ندارد تو مگر سرو روانی. سعدی. فصل نوروز که بوی گل و سنبل دارد لطف این باد ندارد که تو می پیمایی. سعدی. لازم است آنکه دارد اینهمه لطف که تحمل کنندش اینهمه ناز. سعدی
آبرو و عزت داشتن. دارای حرمت و ناموس بودن. بزرگواری و مرتبت داشتن. برتری داشتن: آسمان قدری که تا گشته وجودش بر زمین از وجود او شرف دارد زمین بر آسمان. امیر معزی (از آنندراج). تو آن شاهی که از شاهان به تو قدر وشرف دارد نگین و تیغ و تاج و تخت و کلک و ملک و اسب و زین. امیر معزی (از آنندراج). ما شرف داریم و غیری نعمت از درگاه شاه رشک بردن بهر نعما برنتابد بیش از این. خاقانی. هرکه از طریق نخوت آمد به دار ملکت دید آن شرف که داری زآن نقد شد وبالش. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 230). گرنداری هیچ فرزندی شرف داری که حق هم شرف زین دارد اینک ((لم یلد)) خوان از قران. خاقانی. این آب در زعم اهل هند شرفی و خطری عظیم دارد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414). همای بر همه مرغان از آن شرف دارد که استخوان خوردو جانور نیازارد. سعدی (گلستان). از آن بر ملایک شرف داشتند که خود را به از سگ نپنداشتند. سعدی (بوستان)
آبرو و عزت داشتن. دارای حرمت و ناموس بودن. بزرگواری و مرتبت داشتن. برتری داشتن: آسمان قدری که تا گشته وجودش بر زمین از وجود او شرف دارد زمین بر آسمان. امیر معزی (از آنندراج). تو آن شاهی که از شاهان به تو قدر وشرف دارد نگین و تیغ و تاج و تخت و کلک و ملک و اسب و زین. امیر معزی (از آنندراج). ما شرف داریم و غیری نعمت از درگاه شاه رشک بردن بهر نعما برنتابد بیش از این. خاقانی. هرکه از طریق نخوت آمد به دار ملکت دید آن شرف که داری زآن نقد شد وبالش. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 230). گرنداری هیچ فرزندی شرف داری که حق هم شرف زین دارد اینک ((لم یلد)) خوان از قران. خاقانی. این آب در زعم اهل هند شرفی و خطری عظیم دارد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414). همای بر همه مرغان از آن شرف دارد که استخوان خوردو جانور نیازارد. سعدی (گلستان). از آن بر ملایک شرف داشتند که خود را به از سگ نپنداشتند. سعدی (بوستان)
سپاس داشتن. ثنا داشتن. خرسند و خشنود بودن. مقابل گله داشتن و شکوه داشتن: زلفش نگر دلال دل از من چه پرسی حال دل زآن زلف پرس احوال دل یا شکر دارد یا گله. خاقانی. نی نی از بخت شکرها دادم چند شکوی که شوک بی ثمر است. خاقانی
سپاس داشتن. ثنا داشتن. خرسند و خشنود بودن. مقابل گله داشتن و شکوه داشتن: زلفش نگر دلال دل از من چه پرسی حال دل زآن زلف پرس احوال دل یا شکر دارد یا گله. خاقانی. نی نی از بخت شکرها دادم چند شکوی که شوک بی ثمر است. خاقانی
آبستن شدن. (آنندراج). آبستن بودن. (فرهنگ فارسی معین) : بسی بنت العنب شوخ است ای خم حفظ او می کن که تا غافل شدی این دختر از مینا شکم دارد. ملاطغرا (از آنندراج). ، شکمباره بودن. شکمو بودن: فلان کس اصلاً شکم ندارد، یعنی بسیار کم غذاست. (از یادداشت مؤلف)
آبستن شدن. (آنندراج). آبستن بودن. (فرهنگ فارسی معین) : بسی بنت العنب شوخ است ای خم حفظ او می کن که تا غافل شدی این دختر از مینا شکم دارد. ملاطغرا (از آنندراج). ، شکمباره بودن. شکمو بودن: فلان کس اصلاً شکم ندارد، یعنی بسیار کم غذاست. (از یادداشت مؤلف)
استخفاف. اهانت. استهانت. حقیر شمردن. خوار شمردن. استخفاف. (ترجمان القرآن) : استجهال،نادان شمردن و سبک داشتن. (تاج المصادر بیهقی). استفاه. تهوین. هوان. مهانه. (منتهی الارب) : تو دانی که نگریزم از کارزار ولیکن سبک داردم شهریار. فردوسی. هش و رای پیران سبک داشتند همه پند او را تنک داشتند. فردوسی. گراین حدیث سبک داشت لاجرم امروز همی کشید بدو پا سبک دو بند گران. فرخی. اما تو اشارت مشفقان و قول ناصحان سبک داری و آنچه بمصلحت مآل و حال تو پیوندد بر آن ثبات نکنی. (کلیله و دمنه)
استخفاف. اهانت. استهانت. حقیر شمردن. خوار شمردن. استخفاف. (ترجمان القرآن) : استجهال،نادان شمردن و سبک داشتن. (تاج المصادر بیهقی). استفاه. تهوین. هوان. مهانه. (منتهی الارب) : تو دانی که نگریزم از کارزار ولیکن سبک داردم شهریار. فردوسی. هش و رای پیران سبک داشتند همه پند او را تنک داشتند. فردوسی. گراین حدیث سبک داشت لاجرم امروز همی کشید بدو پا سبک دو بند گران. فرخی. اما تو اشارت مشفقان و قول ناصحان سبک داری و آنچه بمصلحت مآل و حال تو پیوندد بر آن ثبات نکنی. (کلیله و دمنه)
هراسیدن. ترسیدن. سهمیدن. ترس داشتن. ترسان بودن: نشاندم بر این تخت من کیقباد نه ازکین تو بیم دارم نه داد. فردوسی. گر همی ایمنیت آرزو آرد ز عذاب همچو من هیچ مدار از قبل دنیا بیم. ناصرخسرو. راست باش و مدار بیم از کس. سنائی. نصیحت پادشاهان کسی را مسلم است که بیم سر ندارد و امید زر. (گلستان). چو دزدان ز هم باک دارند و بیم رود در میان کاروانی سلیم. سعدی. نه امید از دوستان دارم نه بیم از دشمنان تا قلندروار شد در کوی عشق آئین من. سعدی. - بیم در دل داشتن از کسی، ترسیدن از وی: بگوی وز من بیم در دل مدار نه ازنامور دادگر شهریار. فردوسی
هراسیدن. ترسیدن. سهمیدن. ترس داشتن. ترسان بودن: نشاندم بر این تخت من کیقباد نه ازکین تو بیم دارم نه داد. فردوسی. گر همی ایمنیت آرزو آرد ز عذاب همچو من هیچ مدار از قبل دنیا بیم. ناصرخسرو. راست باش و مدار بیم از کس. سنائی. نصیحت پادشاهان کسی را مسلم است که بیم سر ندارد و امید زر. (گلستان). چو دزدان ز هم باک دارند و بیم رود در میان کاروانی سلیم. سعدی. نه امید از دوستان دارم نه بیم از دشمنان تا قلندروار شد در کوی عشق آئین من. سعدی. - بیم در دل داشتن از کسی، ترسیدن از وی: بگوی وز من بیم در دل مدار نه ازنامور دادگر شهریار. فردوسی
بیم داشتن. ترس داشتن. وحشت داشتن. رعب داشتن، ضد رجا داشتن. مقابل امید داشتن: جز بخشنودی و خشم ایزد و پیغمبرش من ندارم از کسی در دل نه خوف و نه رجا. ناصرخسرو
بیم داشتن. ترس داشتن. وحشت داشتن. رعب داشتن، ضد رجا داشتن. مقابل امید داشتن: جز بخشنودی و خشم ایزد و پیغمبرش من ندارم از کسی در دل نه خوف و نه رجا. ناصرخسرو
بهیچ شمردن. بی ارزش داشتن: گر این درخورد با خرد یاد دار سخنهای ایرانیان باد دار. فردوسی. منیژه بدو گفت دل شاد دار همه کار نابوده را باد دار. فردوسی، کنایه از اندیشه های باطل و فاسد کردن باشد. (انجمن آرا). رجوع به باد در سر کردن و باد در سر افکندن و باد در سر داشتن و باد در سر بودن و باد در کلاه افکندن و باد در کلاه بودن و باد در کلاه داشتن و باد در زیر دامن داشتن و باد در سر شدن شود: گر آنی که بدخواه گوید مرنج وگر نیستی گو برو بادسنج. سعدی (بوستان)
بهیچ شمردن. بی ارزش داشتن: گر این درخورد با خرد یاد دار سخنهای ایرانیان باد دار. فردوسی. منیژه بدو گفت دل شاد دار همه کار نابوده را باد دار. فردوسی، کنایه از اندیشه های باطل و فاسد کردن باشد. (انجمن آرا). رجوع به باد در سر کردن و باد در سر افکندن و باد در سر داشتن و باد در سر بودن و باد در کلاه افکندن و باد در کلاه بودن و باد در کلاه داشتن و باد در زیر دامن داشتن و باد در سر شدن شود: گر آنی که بدخواه گوید مرنج وگر نیستی گو برو بادسنج. سعدی (بوستان)
دارای بوی بودن. بوی متصاعد کردن: باغ بنفشه و سمن بوی ندارد ای صبا غالیه ای بسای از آن طرۀ مشکبوی او. سعدی. فصل نوروز که بوی گل و سنبل دارد لطف این باد ندارد که تو می پیمایی. سعدی. - بوی داشتن زخم،ناسور شدن زخم از رسیدن بوی مشک و گل. (آنندراج)
دارای بوی بودن. بوی متصاعد کردن: باغ بنفشه و سمن بوی ندارد ای صبا غالیه ای بسای از آن طرۀ مشکبوی او. سعدی. فصل نوروز که بوی گل و سنبل دارد لطف این باد ندارد که تو می پیمایی. سعدی. - بوی داشتن زخم،ناسور شدن زخم از رسیدن بوی مشک و گل. (آنندراج)
حامله بودن. بچه در شکم داشتن: یکی خوب چهره پرستنده دید کجا نام او بود ماه آفرید که ایرج بدو مهر بسیار داشت قضا را کنیزک ازو بار داشت. فردوسی. ز سام نریمان همو بار داشت ز بار گران تنش آزار داشت. فردوسی. و مادر یحیی گفت من چنین میدانم که مریم بار دارد. (قصص الانبیاء ص 202).
حامله بودن. بچه در شکم داشتن: یکی خوب چهره پرستنده دید کجا نام او بود ماه آفرید که ایرج بدو مهر بسیار داشت قضا را کنیزک ازو بار داشت. فردوسی. ز سام نریمان همو بار داشت ز بار گران تنْش آزار داشت. فردوسی. و مادر یحیی گفت من چنین میدانم که مریم بار دارد. (قصص الانبیاء ص 202).
استعمال کردن. مشغول کردن. بکار بردن: زیرا که گوش بنامها و لفظهائی که منجمان بکار دارند خو کنند. (التفهیم). و بطلمیوس آنرا بکار داشته است بکتاب مجسطی بوسطهای ستارگان بیرون آوردن و اما بکواکب ثابته تاریخ انطینس بکار همی دارد. (التفهیم ص 238). چنانکه در علاج آماس گرم و صداع گرم و نقرس گرم نخست داروها (ی) رادع بکار دارند پس محلل باز رادع ترکیب کنند پس بآخر همه محلل بکار دارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
استعمال کردن. مشغول کردن. بکار بردن: زیرا که گوش بنامها و لفظهائی که منجمان بکار دارند خو کنند. (التفهیم). و بطلمیوس آنرا بکار داشته است بکتاب مجسطی بوسطهای ستارگان بیرون آوردن و اما بکواکب ثابته تاریخ انطینس بکار همی دارد. (التفهیم ص 238). چنانکه در علاج آماس گرم و صداع گرم و نقرس گرم نخست داروها (ی) رادع بکار دارند پس محلل باز رادع ترکیب کنند پس بآخر همه محلل بکار دارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
ترس داشتن. پروا داشتن. بیمناک بودن. ترسیدن. پروا کردن: شما دل بفرمان یزدان پاک بدارید وز ما ندارید باک. فردوسی. تو از کشتن او مدار ایچ باک چو خون سر خویش جوید بخاک. فردوسی. یک سر تاسرای پسرم مسعود شود و از کس باک ندارد. (تاریخ بیهقی). هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک. حافظ. ، بمجاز دست نخورده. پاک. پاکیزه: چون دست و پای پاک نبینمت جان و دل این هردو پاک بینم و آن هر دو باکره. ناصرخسرو
ترس داشتن. پروا داشتن. بیمناک بودن. ترسیدن. پروا کردن: شما دل بفرمان یزدان پاک بدارید وز ما ندارید باک. فردوسی. تو از کشتن او مدار ایچ باک چو خون سر خویش جوید بخاک. فردوسی. یک سر تاسرای پسرم مسعود شود و از کس باک ندارد. (تاریخ بیهقی). هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک. حافظ. ، بمجاز دست نخورده. پاک. پاکیزه: چون دست و پای پاک نبینمت جان و دل این هردو پاک بینم و آن هر دو باکره. ناصرخسرو